متن آهنگ
دم غروب میان حضور خسته اشیاء نگاه منتظری حجم وقت را می دید و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر .. به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود و بوی باغچه را باد روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می کرد ، و مثل باد بزن ذهن ، سمت روشن گل را گرفته بود به دست و باد می زد خود را ... مسافر از اتوبوس پیاده شد ، چه آسمان تمیزی در امتداد خیابان غربت او را برد . غروب بود صدای هوش گیاهان به گوش می آمد مسافر آمده بود و روی صندلی راحتی کنار چمن نشسته بود دلم گرفته ، دلم عجیب گرفته است تمام راه به یک چیز فکر می کردم و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد . خطوط جاده در انبوه دشتهای جاده گم بود . چه دره های عجیبی و اسب.... یادت هست ؟ سپید بود و مثل وازه پاکی سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد
دانلود
|