وبمسترها در جشنواره دیوانه وار اوکسین ادز هر کلیک 600 ریال
وبمسترها در جشنواره دیوانه وار اوکسین ادز هر کلیک 600 ریال
رتبه سنج گوگل پاییز 1387 - Media Center
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  Media Center
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
326683
بازدیدهای امروز وبلاگ
8
بازدیدهای دیروز وبلاگ
1
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[  Atom  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
Media Center
لوگوی وبلاگ
Media Center
فهرست موضوعی یادداشت ها
crossfade Pure . pure love . آرش . انتخابات ایران . تابستان. بازی . فیلم. .
بایگانی
فروردین 1387
پاییز 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پیوندهای روزانه

همه چیز [65]
lovely [48]
[آرشیو(2)]

لینک دوستان

عبور
همه چیز...
توکـــــل بــــــه خــــــدا
professional موبایل ، کامپیوتر، موزیک
اس ام اس و مطالب طنز و عکس‏های متحرک
موزیک رپ فارسی
پیمان
دلداده

لوگوی دوستان















اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن کهنسال سه شنبه 87 مهر 9  ساعت 4:29 عصر

کهنسال بود و مورد احترام اهالی محل

سایه اش همیشه بر سر همه بود و همه دوستش داشتند

اما روزگار کمرش را خم کرده بود

و شاید دردی هر روز افتاده ترش می کرد

وضعش نگران کننده بود

تا این که هفته ی پیش دیگر

نتوانست بایستد

و درست وسط خیابان افتاد.

اهالی با حسرت و اندوه دورش جمع شدند و راه بندان شد...

صدای اره برقی خاموش شد و کامیون شهرداری تنه

تکه تکه شده ی چنار پیر را برد

 

 نظر بدی ها

 

 

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن همسایه ها سه شنبه 87 مهر 9  ساعت 4:29 عصر

 

چند روزی بود که همسایه ی جدید بالای ما مشغول بازسازی واحدش بود و سر وصدای بنایی لحظه ای متوقف نمی شد امروز صبح دیگر نتوانستم تحمل کنم و با عصبانیت رفتم تا تذکری به او بدهم اما همسایه طبقه زیر را دیدم که با مهربانی و لبخند زنان گفت: از دیشب لوله آپارتمانتان نشت کرد و آب همه خانه ما را گرفته، اگر اجازه می فرمایید تعمیرکار بفرستم.

تشکر کردم و به خانه برگشتم...

 

 

 نظر یادت نره


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن تلفن همراه سه شنبه 87 مهر 9  ساعت 4:28 عصر

نزدیک ظهر بود و شلوغی جلوی بازارچه دیدنیبود. همه در حال خرید و فروش گوشی همراه یا امتحان آن بودند

ساعت ها بود که پسرک همراه با خواهرش بساط باتری فروشی را آنجا پهن کرده بودند و محو داد و ستد مردم بودند. دخترک گرسنه اش شد و از برادرش خواست چیزی برای او بخرد. پسر نا امیدانه جیب هایش را گشت ، پولشکافی نبود اما فکری به خاطرش رسید و چشم هایش برق زد. به سرعت  با حرکت انگشت روی باتری شماره ای خیالی گرفت و آن را نزدیک گوشش برد:

دو پرس چلو کباب به آدرس...

دخترک نتوانتست جلوی خنده اش را بگیرد و تا ساعتی گرسنگی را از یاد برد

 

 

حتما نظر بده


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن چشم انداز سه شنبه 87 مهر 9  ساعت 4:5 عصر

منظره آنقدر زیبا و دیدنی بود که

برای تماشایش ماشین را متوقف

کردم.

آبشاری بلند از مبان کوه ها جاری

شده و به مرتعب پر از گل های

درخشان زرد و نارنجی می رسید.

چشم اندازی کم نظیر و رویایی،

بی درنگ تابلو را از نقاش سیار

خریدم...

 

 

حتما نظر بده


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن صندلی چهارشنبه 87 مهر 3  ساعت 12:5 عصر

از موقعیتش در اداره به هر نحوی استفاده می کرد.

یکی از ماشین های اداره سرویس بچه هایش بود.

یکی هم مامور خرید مایحتاج و لوازم منزلش و یک نفر

 را هم برای انجام کار های شخصی خودش گذاشته بود.

سرانجام وقتی صندلی را به نفربعد سپرد یک باره اداره با

 چندین پرسنل بیکار و اضافه مواجه شد...


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن قفس چهارشنبه 87 مهر 3  ساعت 12:2 عصر

در قفس باز مانده بود.

پرنده وسوسه پرواز در آسمان نیلگون داشت.

اما وقتی پر گشود سقوط کرد.

آنقدر در قفس مانده بود که پرواز را از خاطر برده بود...


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن شهرت چهارشنبه 87 مهر 3  ساعت 12:1 عصر

بازیگر گمنام و شناخته شده ای نبود.سال ها بود که کوشش می کرد به هنرپیشه ای مشهور تبدیل شود.

آرزو داشت به حدی معروف شود تا هر جا می رود از او تقاضای امضا و عکس کنند.

آنقدر تلاش کر تا بالاخره موفق شد.

اما حالا وقتی می خواهد بیرون بیاید نقدر گریممی کند تا کسی او را نشناسد.


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن زیارت چهارشنبه 87 مهر 3  ساعت 11:56 صبح

وسایل مختصرش را داخل ساک گذاشتم، عصایش را دادم و گفتم برویم.

گفت : کجا برویم؟

برای اولین بار بهش دروغ گفتم: زیارت

خوشحال شد.

وقتی به خانه سالمندان رسیدیم با شرم نگاهش کردم،

چشم های مهربانش خیس شده بود،

دستم را گرفت و گفت : مواظب خودت باش مادر.


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن هدیه برف چهارشنبه 87 مهر 3  ساعت 11:53 صبح

آن روز از صبح که به کارگاه آمده بود به فکر خرید هدیه تولد برای دخترکش بود.

همه حقوقش در همان روز های اول ماه بابت خرید مایحتاج، اجاره خانه وبدهی ها

تمام شده بود.عصر که به خانه بر می گشت، برف زیبا و آرام همه جا راسپید کرده بود.

خوشحال شد. پارویی تهیه کرد. قبل از اینکه به خانه برود چرخی در کوچه ها زد....

شب با دیدن برق شادی چشمان دخترک وقتی که جعبه عروسک را باز می کرد،

 تمام خستگی او مثل دانه های برف زیر نور خورشید آب شد.


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

فول آلبوم های آرش
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ