وبمسترها در جشنواره دیوانه وار اوکسین ادز هر کلیک 600 ریال
وبمسترها در جشنواره دیوانه وار اوکسین ادز هر کلیک 600 ریال
رتبه سنج گوگل دو روز مانده به پایان جهان - Media Center
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  Media Center
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
327147
بازدیدهای امروز وبلاگ
5
بازدیدهای دیروز وبلاگ
43
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[  Atom  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
Media Center
لوگوی وبلاگ
Media Center
فهرست موضوعی یادداشت ها
crossfade Pure . pure love . آرش . انتخابات ایران . تابستان. بازی . فیلم. .
بایگانی
فروردین 1387
پاییز 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پیوندهای روزانه

همه چیز [65]
lovely [48]
[آرشیو(2)]

لینک دوستان

عبور
همه چیز...
توکـــــل بــــــه خــــــدا
professional موبایل ، کامپیوتر، موزیک
اس ام اس و مطالب طنز و عکس‏های متحرک
موزیک رپ فارسی
پیمان
دلداده

لوگوی دوستان















اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   Armin  

عنوان متن دو روز مانده به پایان جهان شنبه 87 اسفند 3  ساعت 12:18 عصر

دو روز مانده به پایان جهان

 

دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمیدکه هیچ زندگی نکرده است.

تقویمش پرشده بود و تنها دو روزخط نخورده باقی مانده بود . پریشان شد و آشفته وعصبانی .

نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری ازخدا بگیرد .

داد زد و بد و بیراه گفت ،

                       خداسکوت کرد .

آسمان و زمین را به هم ریخت ،

                              خدا سکوت کرد .

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ،

                                   خدا سکوت کرد .

 به پر و پای فرشته و انسان پیچید ،

                                      خدا سکوت کرد .

 کفر گفت و سجاده دور انداخت ،

                                         خدا سکوت کرد .

دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد ،

 خدا سکوتش را شکست و گفت :

" عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت . تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی . تنها یک روز دیگر باقیست . بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن ."

 لا به لای هق هقش گفت : اما با یک روز ...... با یک روز چه کار می توان کرد ؟ ....

خدا گفت : آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید .

و آن گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت : حالا برو و زندگی کن .

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید . اما می ترسید حرکت کند ، می ترسید راه برود ، می ترسید ، زندگی از لای انگشتانش بریزد . قدری ایستاد .... بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد ! بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم .آن وقت شروع به دویدن کرد . زندگی را به سر و رویش پاشید ، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد . می تواند ...

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد

اما .... اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید . روی چمن خوابید . کفش دوزکی را تماشا کرد . سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد .

 او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد ، او همان یک روز لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد .

 زندگی کرد اما فر شته ها در تقویم خدا نوشتند ، امروز او در گذشت ، کسی که هزار سال زیسته بود .

 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

فول آلبوم های آرش
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ